اسلام> تاريخ اسلام> دوره رسالت> از هجرت تا رحلت> وقايع پس از رحلت
۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه
داستان غدير خم
اسلام> تاريخ اسلام> دوره رسالت> از هجرت تا رحلت> وقايع پس از هجرت> وقايع سال دهم> داستان غدير خم
دانشنامه امام علی عليه السلام در حوزه نت جديد
حجة الوداع
اسلام> تاريخ اسلام> دوره رسالت> از هجرت تا رحلت> وقايع پس از هجرت> وقايع سال دهم> حجة الوداع
مسافرت حضرت على(ع) به يمن
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 641
نويسنده: رسولى محلاتى
و چنانكه گفتهاند:در ماه ربيع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن وليد را به سوى نجران فرستاد تا قبيله بنى حارث بن كعب را به اسلام دعوت كند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذيرفتند با آنها بجنگد.
قبيله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذيرفتند و خالد نيز مدتى در ميان ايشان ماند تا وقتى كه به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدينه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابيطالب را براى جمع آورى و اخذ جزيه از اهل نجران و تعليم احكام و قضاوت در ميان مردم يمن بدان ناحيه فرستاد (1) .
هنگامى كه على بن ابيطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموريت يافت به يمن برود بدان حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا مرا كه فرد جوانى هستم براى قضاوت در ميان مردم مىفرستى بااينكه من تاكنون داورى نكردهام؟رسول خدا(ص)دست به سينه على(ع)زد و گفت:
«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»
[خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]
على(ع)گويد:سوگند بدانكه جانم به دست اوست از آن پس هيچگاه در قضاوت ميان دو نفر ترديد براى من پيدا نشد.
و در امالى شيخ(ره)است كه چون پيغمبر خواست على(ع)را به يمن اعزام كند بدو سفارش كرده چنين گفت:
«يا على اوصيك بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشكر فان معه المزيد،و اياك ان تخفر عهدا و تعين عليه و انهاك عن المكر فانه لا يحيق المكر السىء الا بأهله،و انهاك عن البغى فانه من بغى عليه لينصرنه الله».
[اى على تو را سفارش مىكنم به دعا زيرا اجابت با او قرين و همراه است،و به شكر و سپاسگزارى زيرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پيمانى را كه بستهاى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنيا و از مكر و حيله تو را بسختى نهى مىكنم زيرا حيله و نيرنگ بد به صاحبش باز مىگردد و تو را از ظلم و ستم نهى مىكنم زيرا كسى كه بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را يارى خواهد كرد.]
على(ع)به يمن آمد و مدتى در ميان مردم آن ناحيه توقف و داورى كرد كه قسمتى از داوريهاى شگفتانگيز آن حضرت را در كتابهاى حديث ضبط كردهاند و اگر خداى تعالى توفيق داد شايد در جاى خود آنها را نقل كنيم و پس از انجام مأموريت با لشكريان خود به سوى مدينه حركت كرد و چون مطلع شد كه پيغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مكه آمده راه خود را به سمت مكه كج كرده و هنگام حج در مكه به آن حضرت ملحق شد.
پىنوشت:
1.و در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد است كه رسول خدا(ص)خالد را به يمن فرستاد تا مردم آن ناحيه را به اسلام دعوت كند و چون خالد نتوانست كارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذيرفتند پيغمبر اسلام(ص)على(ع)را مأمور كرد براى انجام اين كار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پيغمبر(ص)را برايشان خواند در يك روز همه قبيله همدان مسلمان شدند و رسول خدا(ص)دو بار گفت:درود بر همدان.
نويسنده: رسولى محلاتى
و چنانكه گفتهاند:در ماه ربيع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن وليد را به سوى نجران فرستاد تا قبيله بنى حارث بن كعب را به اسلام دعوت كند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذيرفتند با آنها بجنگد.
قبيله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذيرفتند و خالد نيز مدتى در ميان ايشان ماند تا وقتى كه به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدينه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابيطالب را براى جمع آورى و اخذ جزيه از اهل نجران و تعليم احكام و قضاوت در ميان مردم يمن بدان ناحيه فرستاد (1) .
هنگامى كه على بن ابيطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموريت يافت به يمن برود بدان حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا مرا كه فرد جوانى هستم براى قضاوت در ميان مردم مىفرستى بااينكه من تاكنون داورى نكردهام؟رسول خدا(ص)دست به سينه على(ع)زد و گفت:
«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»
[خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]
على(ع)گويد:سوگند بدانكه جانم به دست اوست از آن پس هيچگاه در قضاوت ميان دو نفر ترديد براى من پيدا نشد.
و در امالى شيخ(ره)است كه چون پيغمبر خواست على(ع)را به يمن اعزام كند بدو سفارش كرده چنين گفت:
«يا على اوصيك بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشكر فان معه المزيد،و اياك ان تخفر عهدا و تعين عليه و انهاك عن المكر فانه لا يحيق المكر السىء الا بأهله،و انهاك عن البغى فانه من بغى عليه لينصرنه الله».
[اى على تو را سفارش مىكنم به دعا زيرا اجابت با او قرين و همراه است،و به شكر و سپاسگزارى زيرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پيمانى را كه بستهاى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنيا و از مكر و حيله تو را بسختى نهى مىكنم زيرا حيله و نيرنگ بد به صاحبش باز مىگردد و تو را از ظلم و ستم نهى مىكنم زيرا كسى كه بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را يارى خواهد كرد.]
على(ع)به يمن آمد و مدتى در ميان مردم آن ناحيه توقف و داورى كرد كه قسمتى از داوريهاى شگفتانگيز آن حضرت را در كتابهاى حديث ضبط كردهاند و اگر خداى تعالى توفيق داد شايد در جاى خود آنها را نقل كنيم و پس از انجام مأموريت با لشكريان خود به سوى مدينه حركت كرد و چون مطلع شد كه پيغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مكه آمده راه خود را به سمت مكه كج كرده و هنگام حج در مكه به آن حضرت ملحق شد.
پىنوشت:
1.و در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد است كه رسول خدا(ص)خالد را به يمن فرستاد تا مردم آن ناحيه را به اسلام دعوت كند و چون خالد نتوانست كارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذيرفتند پيغمبر اسلام(ص)على(ع)را مأمور كرد براى انجام اين كار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پيغمبر(ص)را برايشان خواند در يك روز همه قبيله همدان مسلمان شدند و رسول خدا(ص)دو بار گفت:درود بر همدان.
ادامه وفود
كتاب: زندگانى حضرت محمد (ص) ص 641
نويسنده: رسولى محلاتى
در اين سال نيز آمدن وفدها و هيئتهايى كه به نمايندگى از طرف قبايل عرب به مدينه مىآمدند ادامه يافت و مدينه هر روز شاهد ورود اين هيئتها بود.
وفد خولان (1)
نقل كردهاند كه: در شعبان سال دهم ده نفر از مردم خولان نزد رسول خدا آمدند و گفتند : اى رسول خدا! ما به خداوند ايمان آورده و فرستاده او را هم تصديق مىكنيم، ساير مردم قوم ما هم در زير سلطه ما قرار دارند، براى آمدن نزد تو رنج سفر هموار كرده، و پست و بلنديهاى بسيارى زير پا نهادهايم، رسول خدا به آنان وعده ثواب داد و سپس از وضع عم أنس (2) جويا شد، گفتند: بد است، خداوند او را به آنچه تو آوردهاى تبديل فرمود، براى او تنها برخى از پير مردان و پير زنان باقى ماندهاند، اگر بر گرديم او را در هم مىشكنيم، چه ما از ناحيه او گول خورده و در فتنه افتادهايم، مردم وفد در مدينه قرآن و سنت آموختند و چون بازگشتند بت را در هم شكستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند (3)
وفد صداء (4)
چون در سال هشتم هجرت، رسول خدا از جعرانه بازگشت، قيس بن سعد ابن عباده را به ناحيه يمن فرستاد و دستور داد: بر صداء حمله برد، قيس با چهارصدنفر از مسلمين در ناحيه قنات (5) اردو زد، مردى از صداء از مقصد آنان جويا شد.چون آگاه گشت به شتاب نزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد كرد قوم خود را به انقياد وا دارد، رسول خدا سپاه را بازگرداند.و پس از آن پانزده مرد از مردم صداء نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند، و از طرف قوم خود بيعت كردند.و به سرزمين خود بازگشتند، و اسلام در بين آنان رواج يافت، صد مرد از آن مردم در حجة الوداع حضور رسول خدا شرفياب شدند. (6)
وفد محارب
اين وفد كه ده مرد بودند، در سال دهم در حجة الوداع نزد رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ رسيدند و در سراى رمله: دختر حارث منزل داده شدند، و بلال براى ايشان روز و شب غذا مىبرد.و اسلام آوردند و گفتند: اسلام «بنى محارب» در عهده ما.و در آن موسمها رسول خدا را دشمنى سر سختتر از آنان نبود.
در ميان اين وفد، مردى از همان دشمنان سر سخت بود كه چون رسول خدا او را شناخت، گفت : شكر خدا را كه مرا زنده داشت تا به تو ايمان آورم.رسول خدا گفت: «اين دلها در دست خدا است» .رسول خدا آنان را نيز جائزه داد و بازگشتند (7) .
شما خواننده گرامى براى اطلاع بيشتر از وفدهاى عرب مىتوانيد به كتاب تاريخ پيامبر اسلام مرحوم آيتى از صفحه 250 تا 682 مراجعه فرماييد.
پىنوشتها:
1 ـ قبيلهاى است از يمن (سيره حلبيه ج 3، ص 236) .
2 ـ بت قبيله خولان (طبقات ابن سعد ج 1، ص 324) .
3 ـ طبقات ج 1، ص 324.البداية و النهايه ج 5، ص 93.سيره حلبيه ج 3، ص .236
4 ـ نام قبيلهاى است از عرب، سرزمين آنان هم به همين نام ناميده شده (معجم ـ البلدان ج 3، ص 397 چاپ بيروت 1376 ه) .
5 ـ نام دو وادى است: يكى در مدينه و ديگرى در طائف (معجم البلدان ج 4، ص 401 چاپ بيروت 1376) .
6 ـ طبقات ابن سعد ج 1، ص 326 چاپ بيروت 1380.سيره حلبيه ج 3، ص 337 چاپ بيروت.
7 ـ طبقات، ج 1، ص 299.م
نويسنده: رسولى محلاتى
در اين سال نيز آمدن وفدها و هيئتهايى كه به نمايندگى از طرف قبايل عرب به مدينه مىآمدند ادامه يافت و مدينه هر روز شاهد ورود اين هيئتها بود.
وفد خولان (1)
نقل كردهاند كه: در شعبان سال دهم ده نفر از مردم خولان نزد رسول خدا آمدند و گفتند : اى رسول خدا! ما به خداوند ايمان آورده و فرستاده او را هم تصديق مىكنيم، ساير مردم قوم ما هم در زير سلطه ما قرار دارند، براى آمدن نزد تو رنج سفر هموار كرده، و پست و بلنديهاى بسيارى زير پا نهادهايم، رسول خدا به آنان وعده ثواب داد و سپس از وضع عم أنس (2) جويا شد، گفتند: بد است، خداوند او را به آنچه تو آوردهاى تبديل فرمود، براى او تنها برخى از پير مردان و پير زنان باقى ماندهاند، اگر بر گرديم او را در هم مىشكنيم، چه ما از ناحيه او گول خورده و در فتنه افتادهايم، مردم وفد در مدينه قرآن و سنت آموختند و چون بازگشتند بت را در هم شكستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند (3)
وفد صداء (4)
چون در سال هشتم هجرت، رسول خدا از جعرانه بازگشت، قيس بن سعد ابن عباده را به ناحيه يمن فرستاد و دستور داد: بر صداء حمله برد، قيس با چهارصدنفر از مسلمين در ناحيه قنات (5) اردو زد، مردى از صداء از مقصد آنان جويا شد.چون آگاه گشت به شتاب نزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد كرد قوم خود را به انقياد وا دارد، رسول خدا سپاه را بازگرداند.و پس از آن پانزده مرد از مردم صداء نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند، و از طرف قوم خود بيعت كردند.و به سرزمين خود بازگشتند، و اسلام در بين آنان رواج يافت، صد مرد از آن مردم در حجة الوداع حضور رسول خدا شرفياب شدند. (6)
وفد محارب
اين وفد كه ده مرد بودند، در سال دهم در حجة الوداع نزد رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ رسيدند و در سراى رمله: دختر حارث منزل داده شدند، و بلال براى ايشان روز و شب غذا مىبرد.و اسلام آوردند و گفتند: اسلام «بنى محارب» در عهده ما.و در آن موسمها رسول خدا را دشمنى سر سختتر از آنان نبود.
در ميان اين وفد، مردى از همان دشمنان سر سخت بود كه چون رسول خدا او را شناخت، گفت : شكر خدا را كه مرا زنده داشت تا به تو ايمان آورم.رسول خدا گفت: «اين دلها در دست خدا است» .رسول خدا آنان را نيز جائزه داد و بازگشتند (7) .
شما خواننده گرامى براى اطلاع بيشتر از وفدهاى عرب مىتوانيد به كتاب تاريخ پيامبر اسلام مرحوم آيتى از صفحه 250 تا 682 مراجعه فرماييد.
پىنوشتها:
1 ـ قبيلهاى است از يمن (سيره حلبيه ج 3، ص 236) .
2 ـ بت قبيله خولان (طبقات ابن سعد ج 1، ص 324) .
3 ـ طبقات ج 1، ص 324.البداية و النهايه ج 5، ص 93.سيره حلبيه ج 3، ص .236
4 ـ نام قبيلهاى است از عرب، سرزمين آنان هم به همين نام ناميده شده (معجم ـ البلدان ج 3، ص 397 چاپ بيروت 1376 ه) .
5 ـ نام دو وادى است: يكى در مدينه و ديگرى در طائف (معجم البلدان ج 4، ص 401 چاپ بيروت 1376) .
6 ـ طبقات ابن سعد ج 1، ص 326 چاپ بيروت 1380.سيره حلبيه ج 3، ص 337 چاپ بيروت.
7 ـ طبقات، ج 1، ص 299.م
هيئتهاى نمايندگى ديگر در سال نهم
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 632
نويسنده: رسولى محلاتى
فرستادگان بنى عامر و توطئه قتل پيغمبر اسلام
در آغاز نقل حوادث سال نهم گفته شد كه در اين سال چون اسلام در سراسر جزيرة العرب انتشار يافت و دشمنان اسلام يكى پس از ديگرى شكستخورده و تسليم شدند قبايل و گروههاى مختلفى و حتى پيروان مذاهب ديگر نيز هيئتهايى مركب از سران و بزرگان خويش به مدينه مىفرستادند تا از نزديك با رسول خدا(ص)آشنا شده و اسلام را بپذيرند و يا آنكه پيمان صلحى با او امضا كرده و در كنار مسلمانان تحتشرايطى با آسايش زندگى كنند، اين هيئتها به قدرى زياد بودند كه آن سال را سال«وفود»ناميدند.
از آن جمله هيئتى از طرف بنى عامر كه به سركشى و شرارت معروف بودند و عدهاى از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه«بئر معونه» (1) به قتل رسانيده بودند به سركردگى سران خود به نام عامر بن طفيل، اربد بن قيس و جبار بن سلمى به مدينه آمدند تا مسلمان شوند.
افراد قبيله مزبور به استثناى آن چند نفر سران آنها روى صفاى دل و ايمان، به مدينه آمدند و نقشهاى نداشتند.
اما عامر بن طفيل و اربد با يكديگر توطئه كرده بودند كه چون به مدينه و محضر پيغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم كند و اربد با شمشير رسول خدا(ص)را بكشد.
هيئتبنى عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر يك در گوشهاى نشستند تنها عامر بن طفيل بود كه نزديك پيغمبر خدا آمد و شروع به مذاكره با آن حضرت و اسلام خود و قبيلهاش نمود و گاهگاهى هم از زير چشم به اربد كه نزديكپيغمبر(ص)ايستاده بود نگاه و اشاره مىكرد كه توطئه را اجرا كند، اما بر خلاف انتظار اربد را مىديد كه بىحركت و آرام ايستاده و كارى نمىكند.
سرانجام خسته شد و بدون آنكه اسلام بياورد از جا برخاسته به سوى ديار خود حركت كرد و هنگامى كه مىخواستبرود دشمنى خود را با اسلام و پيغمبر اظهار كرده و بلكه آن حضرت را به جنگ با سپاهيان بسيار تهديد نموده گفت:
اين شهر را براى جنگ با تو از سواره و پياده پر خواهم كرد!
رسول خدا(ص)با كمال خونسردى نگاهى به او كرده و پاسخى به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و اربد را از آن حضرت بگرداند.
عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه كه مىرفتند رو به اربد كرده گفت: چرا كارى را كه قرار بود انجام ندادى؟
گفت: به خدا سوگند هر بار كه تصميم گرفتم شمشير را بيرون آورم تو را مىديدم كه ميان من و محمد حائل شدهاى كه اگر شمشير مىزدم به تو مىخورد، و من چگونه مىتوانستم تو را به قتل رسانم!
بنى عامر به سوى ديار خود بازگشتند و بجز عامر و اربد و جبار همگى اسلام اختيار كرده و مراتب وفادارى خود را به رسول خدا(ص)ابراز داشته بودند و عامر و اربد نيز به نفرين رسول خدا(ص)دچار گشتند، زيرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنى از بنى سلول از اين جهان رختبربست و همراهانش او را در همانجا دفن كردند (2) و اربد نيز پس از ورود به ديار بنى عامر و گذشتن يكى دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد.
ساير وفدها و هيئتها
وفدها و هيئتهاى ديگرى كه از قبايل عرب در اين سال و يا اوايل سال دهم براى ديدار پيغمبر اسلام و يا معاهده و پيمان به مدينه آمدند، بسيارند كه چون عموما طرزبرخورد آنها با رسول خدا(ص)و اسلامشان به يك نحو بوده لزومى نداشت كه به طور تفصيل شرح حال يك يك را بيان كنيم و از اين رو نام جمعى از آنها را فهرستوار با مختصر تذكرى در هر جا لازم بود براى شما نقل كرده و حوادث سال نهم را به پايان مىرسانيم.
فرستاده بنى سعد
از آن جمله فرستاده بنى سعد است كه نامش ضمام بن ثعلبه بود و چون به نزد رسول خدا(ص)آمد و سؤالاتى كرده و پاسخ شنيد، مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون براى شنيدن سخنان او جمع شدند نخستين سخنى را كه گفت اين بود كه فرياد زد:
مرگ بر لات و عزى!
و چون مردم به او گفتند: اى ضمام بترس از اينكه از خشم آن دو به بيمارى برص، جذام و جنون مبتلا شوى؟
گفت: به خدا سوگند آن دو هيچ سود و زيانى ندارند. . . و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت كرد و به گفته ابن عباس تمامى آنها دين اسلام را پذيرفتند.
فرستادگان عبد القيس
و از آن جمله جارود بن عمرو بود كه با چند تن به عنوان نمايندگان عبد القيس به مدينه آمدند و چون رسول خدا(ص)اسلام را بر ايشان عرضه كرد جارود گفت: اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا مىكنى؟فرمود: آرى. و بدين ترتيب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقيده و ثابت قدم گرديد و در برابر كسانى از قوم خود كه مرتد شدند استقامت و پايدارى زيادى كرد.
فرستادگان بنى حنيفه
قبيله بنى حنيفه همان قبيله مسيلمه بودند كه به همراه مسيلمه به مدينه آمدند وهمگى مسلمان شده پيغمبر(ص)به هر يك از آنها چيزى عطا فرمود و سهمى نيز به مسيلمه داد ولى پس از آنكه به ديار خود بازگشتند مسيلمه مرتد شده ادعاى نبوت و پيغمبرى كرد و به«مسيلمه كذاب»معروف شد و مدعى شد كه من با محمد در امر نبوت شريك هستم و جملاتى را روى سجع و قافيه تنظيم كرد و گفت: اينها را جبرئيل بر من نازل كرده كه از آن جمله بود:
«لقد اعطيناك الجماهر، فصل لربك و جاهر، ان مبغضك رجل كافر»
و يا اينكه نقل شده كه در مقام معارضه با سوره بروج گفت:
«و الارض ذات المروج، و النساء ذات الفروج، و الخيل ذات السروج، و نحن عليهما نموج. . . »
و امثال اين گونه جملات خندهآور و بىمحتوايى كه به او نسبت داده شده و حكايت از سبك مغزى و در عين حال زبردستى او در جور كردن جملات عربى و فريب دادن توده مردم مىكند، گرچه برخى در انتساب آنها به مسيلمه ترديد كرده و احتمال دادهاند كه آنها مربوط به اسود عنسى باشد كه معاصر با مسيلمه بود و در يمن ادعاى نبوت كرد.
و ابن هشام در سيرة نقل كرده كه مسيلمه نامهاى به پيغمبر اسلام نوشتبدين مضمون:
«اما بعد فانى قد اشركت فى الامر معك و ان لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون» (3)
و رسول خدا(ص)در پاسخش نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد رسول الله الى مسيلمة الكذاب، السلام على من اتبع الهدى اما بعد فان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبةللمتقين».
[به نام خداى بخشاينده و مهربان، اين نامهاى است از محمد رسول خدا به مسيلمه كذاب، درود بر كسانى كه از هدايت پيروى كنند، اما بعد زمين متعلق به خداست و به هر كس از بندگان خود كه بخواهد واگذار مىكند، و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است. ]
و از كارهاى مسيلمه اين بود كه نماز را از امتخود برداشت و شراب و زنا را برايشان حلال كرد. از معجزات او نيز آن بود كه زنى نزد وى آمده گفت: نخلستان ما خشك شده دعايى كن تا چاههاى ما پر آب شود، زيرا محمد براى قوم خود دعا كرد و چاههاى خشك پر از آب شده است. مسيلمه پرسيد: محمد چه كرد؟زن گفت: ظرف آبى را خواسته و دعايى خواند و قدر از آن را در دهان خود مضمضه كرد و در چاه ريخت.
مسيلمه نيز چنين كرد و چون آن آب را در چاهها ريختند يكسره آب چاهها خشك شد.
و ديگر آنكه مردى به نزد او آمد گفت: محمد براى فرزندان اصحاب خود دعا مىكند تو هم درباره فرزند من دعايى كن!مسيلمه دستى به سر كودك آن مرد كشيد و سرش طاس شد!
وفد بنى زبيد
عمرو بن معدى كرب - شاعر معروف و شجاع نامى عرب - از قبيله بنى زبيد بود كه در همين سال به همراه جمعى از مردان قبيله خود به مدينه آمده اسلام اختيار نمود. ولى چنانكه مورخين نقل كردهاند پس از رحلت رسول خدا(ص)از اسلام خارج گرديده و مرتد شد، ولى دوباره پس از زد و خوردى كه با خالد بن سعيد بن عاص كرده و داستانى كه با ابو بكر داشت مسلمان شد و در جنگ يرموك و قادسيه و جنگ نهاوند نيز شركت جست و سرانجام در سال 21 هجرى در نزديكيهاى نهاوند و يا در رى رخت از جهان بربست و از دنيا رفت.
وفد كنده
و از جمله وفدها فرستادگان قبيله كنده بودند كه از يمن آمده و اشعثبن قيس نيز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذكر كردهاند كه جامههاى قيمتى بر تن كرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم كشيده بودند و با وضع مخصوصى به مدينه آمدند.
وفدهاى ديگرى نيز از قبائل«ازد»، مردم«جرش»، «بنى حارث»، قبايل«همدان»، «طى» (4) و غيره به مدينه آمده و اسلام اختيار كردند و به طور كلى كمتر قبيله و يا نقطهاى در عربستان مانده بودند كه در سال نهم و يا اوايل سال دهم مردم آن مسلمان نشده و از شرك و بتپرستى دستبرنداشته باشند. و به هر حال سال نهم براى اسلام و مسلمين و پيشرفت هدف مقدس توحيد سالى پربركت و بزرگ بود.
پىنوشتها:
1. به شرحى كه در حوادث سال چهارم گذشت.
2. و اين گفتار او به عنوان«ضرب المثل»معروف شد كه در وقت مرگ با كمال تاسف پيوسته مىگفت: «غدة كغدة البعير و موتا فى بيتسلولية»!
[خناقى چون خناق شتران، و مرگى در خانه زن سلولى!]
3. [من در امر نبوت با تو شريك هستم و نيمى از زمين متعلق به ما دو نفر، و نيم ديگر مال قريش است ولى قريش مردمى متجاوز هستند. ]
4. پيش از اين داستان آمدن عدى بن حاتم طايى و زيد الخير را كه هر دو از قبيله«طى»بودند به تفصيل نقل كردهايم.
نويسنده: رسولى محلاتى
فرستادگان بنى عامر و توطئه قتل پيغمبر اسلام
در آغاز نقل حوادث سال نهم گفته شد كه در اين سال چون اسلام در سراسر جزيرة العرب انتشار يافت و دشمنان اسلام يكى پس از ديگرى شكستخورده و تسليم شدند قبايل و گروههاى مختلفى و حتى پيروان مذاهب ديگر نيز هيئتهايى مركب از سران و بزرگان خويش به مدينه مىفرستادند تا از نزديك با رسول خدا(ص)آشنا شده و اسلام را بپذيرند و يا آنكه پيمان صلحى با او امضا كرده و در كنار مسلمانان تحتشرايطى با آسايش زندگى كنند، اين هيئتها به قدرى زياد بودند كه آن سال را سال«وفود»ناميدند.
از آن جمله هيئتى از طرف بنى عامر كه به سركشى و شرارت معروف بودند و عدهاى از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه«بئر معونه» (1) به قتل رسانيده بودند به سركردگى سران خود به نام عامر بن طفيل، اربد بن قيس و جبار بن سلمى به مدينه آمدند تا مسلمان شوند.
افراد قبيله مزبور به استثناى آن چند نفر سران آنها روى صفاى دل و ايمان، به مدينه آمدند و نقشهاى نداشتند.
اما عامر بن طفيل و اربد با يكديگر توطئه كرده بودند كه چون به مدينه و محضر پيغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم كند و اربد با شمشير رسول خدا(ص)را بكشد.
هيئتبنى عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر يك در گوشهاى نشستند تنها عامر بن طفيل بود كه نزديك پيغمبر خدا آمد و شروع به مذاكره با آن حضرت و اسلام خود و قبيلهاش نمود و گاهگاهى هم از زير چشم به اربد كه نزديكپيغمبر(ص)ايستاده بود نگاه و اشاره مىكرد كه توطئه را اجرا كند، اما بر خلاف انتظار اربد را مىديد كه بىحركت و آرام ايستاده و كارى نمىكند.
سرانجام خسته شد و بدون آنكه اسلام بياورد از جا برخاسته به سوى ديار خود حركت كرد و هنگامى كه مىخواستبرود دشمنى خود را با اسلام و پيغمبر اظهار كرده و بلكه آن حضرت را به جنگ با سپاهيان بسيار تهديد نموده گفت:
اين شهر را براى جنگ با تو از سواره و پياده پر خواهم كرد!
رسول خدا(ص)با كمال خونسردى نگاهى به او كرده و پاسخى به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و اربد را از آن حضرت بگرداند.
عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه كه مىرفتند رو به اربد كرده گفت: چرا كارى را كه قرار بود انجام ندادى؟
گفت: به خدا سوگند هر بار كه تصميم گرفتم شمشير را بيرون آورم تو را مىديدم كه ميان من و محمد حائل شدهاى كه اگر شمشير مىزدم به تو مىخورد، و من چگونه مىتوانستم تو را به قتل رسانم!
بنى عامر به سوى ديار خود بازگشتند و بجز عامر و اربد و جبار همگى اسلام اختيار كرده و مراتب وفادارى خود را به رسول خدا(ص)ابراز داشته بودند و عامر و اربد نيز به نفرين رسول خدا(ص)دچار گشتند، زيرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنى از بنى سلول از اين جهان رختبربست و همراهانش او را در همانجا دفن كردند (2) و اربد نيز پس از ورود به ديار بنى عامر و گذشتن يكى دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد.
ساير وفدها و هيئتها
وفدها و هيئتهاى ديگرى كه از قبايل عرب در اين سال و يا اوايل سال دهم براى ديدار پيغمبر اسلام و يا معاهده و پيمان به مدينه آمدند، بسيارند كه چون عموما طرزبرخورد آنها با رسول خدا(ص)و اسلامشان به يك نحو بوده لزومى نداشت كه به طور تفصيل شرح حال يك يك را بيان كنيم و از اين رو نام جمعى از آنها را فهرستوار با مختصر تذكرى در هر جا لازم بود براى شما نقل كرده و حوادث سال نهم را به پايان مىرسانيم.
فرستاده بنى سعد
از آن جمله فرستاده بنى سعد است كه نامش ضمام بن ثعلبه بود و چون به نزد رسول خدا(ص)آمد و سؤالاتى كرده و پاسخ شنيد، مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون براى شنيدن سخنان او جمع شدند نخستين سخنى را كه گفت اين بود كه فرياد زد:
مرگ بر لات و عزى!
و چون مردم به او گفتند: اى ضمام بترس از اينكه از خشم آن دو به بيمارى برص، جذام و جنون مبتلا شوى؟
گفت: به خدا سوگند آن دو هيچ سود و زيانى ندارند. . . و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت كرد و به گفته ابن عباس تمامى آنها دين اسلام را پذيرفتند.
فرستادگان عبد القيس
و از آن جمله جارود بن عمرو بود كه با چند تن به عنوان نمايندگان عبد القيس به مدينه آمدند و چون رسول خدا(ص)اسلام را بر ايشان عرضه كرد جارود گفت: اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا مىكنى؟فرمود: آرى. و بدين ترتيب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقيده و ثابت قدم گرديد و در برابر كسانى از قوم خود كه مرتد شدند استقامت و پايدارى زيادى كرد.
فرستادگان بنى حنيفه
قبيله بنى حنيفه همان قبيله مسيلمه بودند كه به همراه مسيلمه به مدينه آمدند وهمگى مسلمان شده پيغمبر(ص)به هر يك از آنها چيزى عطا فرمود و سهمى نيز به مسيلمه داد ولى پس از آنكه به ديار خود بازگشتند مسيلمه مرتد شده ادعاى نبوت و پيغمبرى كرد و به«مسيلمه كذاب»معروف شد و مدعى شد كه من با محمد در امر نبوت شريك هستم و جملاتى را روى سجع و قافيه تنظيم كرد و گفت: اينها را جبرئيل بر من نازل كرده كه از آن جمله بود:
«لقد اعطيناك الجماهر، فصل لربك و جاهر، ان مبغضك رجل كافر»
و يا اينكه نقل شده كه در مقام معارضه با سوره بروج گفت:
«و الارض ذات المروج، و النساء ذات الفروج، و الخيل ذات السروج، و نحن عليهما نموج. . . »
و امثال اين گونه جملات خندهآور و بىمحتوايى كه به او نسبت داده شده و حكايت از سبك مغزى و در عين حال زبردستى او در جور كردن جملات عربى و فريب دادن توده مردم مىكند، گرچه برخى در انتساب آنها به مسيلمه ترديد كرده و احتمال دادهاند كه آنها مربوط به اسود عنسى باشد كه معاصر با مسيلمه بود و در يمن ادعاى نبوت كرد.
و ابن هشام در سيرة نقل كرده كه مسيلمه نامهاى به پيغمبر اسلام نوشتبدين مضمون:
«اما بعد فانى قد اشركت فى الامر معك و ان لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون» (3)
و رسول خدا(ص)در پاسخش نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد رسول الله الى مسيلمة الكذاب، السلام على من اتبع الهدى اما بعد فان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبةللمتقين».
[به نام خداى بخشاينده و مهربان، اين نامهاى است از محمد رسول خدا به مسيلمه كذاب، درود بر كسانى كه از هدايت پيروى كنند، اما بعد زمين متعلق به خداست و به هر كس از بندگان خود كه بخواهد واگذار مىكند، و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است. ]
و از كارهاى مسيلمه اين بود كه نماز را از امتخود برداشت و شراب و زنا را برايشان حلال كرد. از معجزات او نيز آن بود كه زنى نزد وى آمده گفت: نخلستان ما خشك شده دعايى كن تا چاههاى ما پر آب شود، زيرا محمد براى قوم خود دعا كرد و چاههاى خشك پر از آب شده است. مسيلمه پرسيد: محمد چه كرد؟زن گفت: ظرف آبى را خواسته و دعايى خواند و قدر از آن را در دهان خود مضمضه كرد و در چاه ريخت.
مسيلمه نيز چنين كرد و چون آن آب را در چاهها ريختند يكسره آب چاهها خشك شد.
و ديگر آنكه مردى به نزد او آمد گفت: محمد براى فرزندان اصحاب خود دعا مىكند تو هم درباره فرزند من دعايى كن!مسيلمه دستى به سر كودك آن مرد كشيد و سرش طاس شد!
وفد بنى زبيد
عمرو بن معدى كرب - شاعر معروف و شجاع نامى عرب - از قبيله بنى زبيد بود كه در همين سال به همراه جمعى از مردان قبيله خود به مدينه آمده اسلام اختيار نمود. ولى چنانكه مورخين نقل كردهاند پس از رحلت رسول خدا(ص)از اسلام خارج گرديده و مرتد شد، ولى دوباره پس از زد و خوردى كه با خالد بن سعيد بن عاص كرده و داستانى كه با ابو بكر داشت مسلمان شد و در جنگ يرموك و قادسيه و جنگ نهاوند نيز شركت جست و سرانجام در سال 21 هجرى در نزديكيهاى نهاوند و يا در رى رخت از جهان بربست و از دنيا رفت.
وفد كنده
و از جمله وفدها فرستادگان قبيله كنده بودند كه از يمن آمده و اشعثبن قيس نيز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذكر كردهاند كه جامههاى قيمتى بر تن كرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم كشيده بودند و با وضع مخصوصى به مدينه آمدند.
وفدهاى ديگرى نيز از قبائل«ازد»، مردم«جرش»، «بنى حارث»، قبايل«همدان»، «طى» (4) و غيره به مدينه آمده و اسلام اختيار كردند و به طور كلى كمتر قبيله و يا نقطهاى در عربستان مانده بودند كه در سال نهم و يا اوايل سال دهم مردم آن مسلمان نشده و از شرك و بتپرستى دستبرنداشته باشند. و به هر حال سال نهم براى اسلام و مسلمين و پيشرفت هدف مقدس توحيد سالى پربركت و بزرگ بود.
پىنوشتها:
1. به شرحى كه در حوادث سال چهارم گذشت.
2. و اين گفتار او به عنوان«ضرب المثل»معروف شد كه در وقت مرگ با كمال تاسف پيوسته مىگفت: «غدة كغدة البعير و موتا فى بيتسلولية»!
[خناقى چون خناق شتران، و مرگى در خانه زن سلولى!]
3. [من در امر نبوت با تو شريك هستم و نيمى از زمين متعلق به ما دو نفر، و نيم ديگر مال قريش است ولى قريش مردمى متجاوز هستند. ]
4. پيش از اين داستان آمدن عدى بن حاتم طايى و زيد الخير را كه هر دو از قبيله«طى»بودند به تفصيل نقل كردهايم.
اشتراک در:
پستها (Atom)